یک عدد جوجه پزشک



یه جورای حس کانگورو بودن بهم دست داده =/// به همون اندازه بی شعور و نفهم

فردا امتحان میان ترم روانشناسی دارم به علاوه کوییز آناتومی و البته کوییز بیوشیمی عملی !!!! همگی در یک روز =|||

ساعت ۱۰ و نیم شب شده و هنوز جرئت نکردم برم سراغ جزوه

دوستان علوم پزشکی شیراز که روان با دکتر مانی یا دیگر دوستان داشتن (جزوه ها یکیه) میدونن که چقدرررر جزوه ی مضخرف و نامفهومیه اصن جمله بندی ها غلط و غیر قابل فهم

باید اینم عرض کنم روانشناسی حضور غیاب نمیکنه و درنتیجه بنده تاحالا یکبار هم سر کلاس نبودم که حداقل یه پیش زمینه ای داشته باشم =/// ینی سفیییییید به معنای واقعی

راستی امروز با استاد مشاورم برای اولین بار ملاقات کردم و چقدررررررررر استاد خوبی بود اصن شده بود استاد مورد علاقه م واقعا بهتر از ایشون توی دانشکده پیدا نمیشد ^___^ و اینم بگم معروفیت بنده توی دانشکده جوریه که نه تنها تمام دانشجویان از تمام ورودی ها بلکه استاد منو میشناسه ولی من حتی اسمش هم نمیدونم =//// اصن وضعیه هااااا 

به لطف اینکه داداشم پزشک هست و تقریبا نصف بیشتر کتابا از قبل دارم نیازی به خرید کتاب ندارم اما تا دلتون میخواد ولخرجی کردم جوری که عین سگ پشیمونم =((( سه تا سیب ترش و یه سیب سبز خریدم پشیمونم و ازم پس هم نمیگیرن و حتی کتابای عمومیا هم عین اوسکولا رفتم نو خریدم با چه قیمتی !!! رفرنس هم که چی بگم والا =((( امروز ۳۰۰ تومن دادم پای آناتومی اسنل !!! باز خوبه که اطلس نتر و جنین شناسی لانگمن و بافت شناسی جان کوییرا از داداشم بهم ارث رسیده وگرنه واسه خرید اونا هم مجبور میشدم کارتن خواب بشم

کارای نماینده همچنان سنگینه اما سبکتر از اوایل ترم و البته واسم داره عادی میشه و منو آدم مسئولیت پذیرتر و پر تحرک تر کرده و از پخمگی در اومدم 


از پروسه سخت و طاقت فرسا و دهن صاف کن ثبت نام دانشگاه که بگذریم (توی یه پست جدا خاطره شو میذارم) میرسیم به مرحله ی حوصله سر بر شروع دانشگاه با "طرح رویش" 

اینکه رویش چی هست و توی اون چه اتفاقی میفته بعدا میگم فقط خلاصه بگم یه جشنه که ۴ روز واسه کل دانشجو های دانشگاه علوم پزشکی شیراز (تمام رشته ها اعم از پزشکی دندون دارو پیراپزشکی بهداشت و .) خودِ دانشگاه برگزار میکنه و ۲ روز مخصوص فقط پزشکی ها توی دانشکده خودشون که تشکلات دانشگاه هیچ دخالتی نداره و صرفا دانشجوهای سال بالایی واسه ترمک ها قبل از شروع کلاساشون میذارن و بی نهایت جذاب تر از اون ۴ روز =))) 

توی هیر و ویر همون ۲ روز نماینده ها انتخاب میشن (هر ورودی یه خانم و یه آقا نماینده میشه) و من نماینده شدم *__*

از سختی های نماینده بودن میگذرم چون واسم شیرین هستن و منی که فوق العاده آدم درونگرا و خجالتی در مقابل جمع هستم و همیشه وابسته به دیگران خصوصا خانواده برای انجام کارهای خودم بودم، کم کم منو اجتماعی تر میکنه و از این بابت خوشحالم و خداروشکر هرچی میگذره مسئولیت های سنگین و حمالی ها کمتر میشن

پزشکی شیراز همیشه جزو ۵ دانشکده پزشکی اول کشور بوده و امسال بخش آموزش اون امسال از تهران جلو زد و رتبه ۱ کشور شد =))) رجرز خونی نمیکنم خودتون برید توی رنکینگ آموزش چک کنید (و نه رنکینگ کل چون رنکینگ کل فقط آموزش نیست و شامل چیزهای دیگه از قبیل تعداد مقالات و دانشجوهای بین المللی و کنفرانس ها و . هست اما آموزش فقط آموزشه)  

توی کلاس ما ۵ نفر فقطططط تک رقمی داریم و n عدد دو رقمی و چس عدد سه رقمی خوش شانس (مثه من -__-) 

متاسفانه پزشکی واسه من تلخ شروع شد (دعواهای سخت با نامزدم) درسا مزخرررررف و از ۱۹ واحد ۱۳ واحدش درسای چرت و حوصله سر بر عمومی (روانشناسی . دانش خانواده . فارسی . زبان . آداب پزشکی . تربیت بدنی) وفقط ۶ واحدش اختصاصیه که اونا هم جزو علوم پایه محسوب میشن و همون درسایی هستن که نه به درد دنیامون میخوره نه به درد آخرت =// این وسط فقط یه درس جذاب هست که هفته ای فقط ۲ ساعت داریم و اونم آناتومیه 

پزشکی اون چیزی نبود که فکرشو میکردم . امیدوارم این حس فقط ترم یک باشه و بعدها کم کم از بین بره


راستش من درست حسابی خاطره از روز اول دانشگاه ندارم چون قبل از شروع کلاسا ما دو روز دانشگاه رفتیم منتها در قالب دیگری 

اگر روز اول اول رو اون روز در نظر بگیریم که به عنوان دانشجوی پزشکی مهر ۹۸ وارد دانشگاه شدم (و نه به عنوان یه نخود سیاه) برنامه از ۸ صبح شروع شده بود و بنده اطلاع نداشتم =((( خیلی شانسی ساهت ۱ و نیم بعد از ظهر رفتم دانشکده که سراغ کارت دانشجوییم بگیرم (واااای هیچوقت یادم نمیره کارت دانشجوییمون رو یک ماه بعد از ثبت نام بهمون دادن) و کاملا اتفاقی از روبروی سالن خرد رد میشدم که دیدم عههههه!!! اینا که همکلاسیای من هستن همشون نشستن سر کلاس!!!! و بدین گونه بود که بنده با تاخیر ۶ ساعته به برنامه ی حیاتی رویش که شامل صحبت با استاد مشاور (اینم خیلی داستان داره یادم بیارید بهتون بگم خیلی باحاله ^___^) و البته مشاوره ی تحصیلی و استعداد یابی بود که حیفش از دست دادم =(( ولی خب بجاش فهمیدم فرداش هم باز برنامه رویش هست و اینو دیگه از دست ندادم =))) 

یکشنبه ۷ مهر سال ۹۸ ساعت ۸ صبح بدو بدو از ایستگاه مترو تا سالن خرد (هووووف تعریفش هم که میکنم نفس نفس میزنم دیگه فک کنید اون موقع چه حالی بودم) برنامه به این صورت بود که شرح حال ۵ تا کیس بهمون میدادن و ما باید بیماری ها رو حدس میزدیم و یه سری اطلاعات هم میدادن که کمکمون کنه و البته یه پرونده قتل هم بهمون دادن که قاتل یکی از اون ۵ تا کیس بود و باید به غیر از بیماری ها قاتل رو هم پیدا میگردیم برنامه به صورت بخش بخش بود ( بیوشیمی . آناتومی . فیزیولوژی . فیزیک پزشکی) و هر کیس توی یه بخش معرفی میشد 

بخش بیوشیمی آزمایش ادرار انجام دادیم که تشخیص دیابت بود و باید براساس شرح حال مریض و توضیحات دوستان رویش تشخیص میدادیم که یارو دیابت داره یا نه و البته نمونه ادرار هم بهمون دادن که تست گلوکز پراکسیداز انجام دادیم و بماند که یکی از آقایون نمونه ادرار رو نوش جان کرد که ببینه شیرینه یا نه =/// 

بخش آناتومی قسمت های مختلف مغز روی مولاژ توضیح دادن و باید بر اساس شرح حال و عکس سی تی اسکن تشخیص میدادیم که تومور کدوم قسمت مغز هست

بخش فیزیک پزشکی تست خاک رامسر (نمیدونم همین بود یا یه شهر دیگه) که راستش خودمون هم نفهمیدیم تست چی بود =/// و کیس هم معرفی شد ولی مثل دو بخش قبلی ربطی به بخش نداشت

بخش فیزیولوژی تست مردمک چشم و زردپی زیر زانو انجام دادیم و کیس مربوطه هم معرفی شد

و در آخر تشریف بردیم سالن خرد که با همکاری گایدمون (هر گروه یه سال بالایی گاید Guide داشت) بیماری ها و قاتل رو معرفی کنیم 

و در آخر نماینده ها مشخص شدن ×___× من نماینده شدم 

دوستان ساعت ۳ تشریف بردند خانه و خوابگاه و دوشی گرفتند و خوابیدند و منبه عنوان نماینده مهر ۹۸ با نماینده بهمن ۹۶ (یه جورایی نماینده ی نمایندگان علوم پایه) تا ۹ شب جلسه با ایشون داشتم که توضیحات لازم و حیاتی که نماینده باید بدونه دادند که واقعا دستشون درد نکنه خیلی مفید بود ولی ناموسا از خستگی داشتم بیهوش میشدم

فرداش روز دوشنبه ۸ مهر ۹۸ ساعت ۸ صبح اولین کلاس ما بود که بیوشیمی با خانم دکتر پ.م مبحث کربوهیدرات بود که خب نظری ندارم چون از قبل این مبحثو خونده بودم و سر کلاس تخخخخت گرفته بودم خوابیده بودم ساعت ۱۰ تا ۱۲ کلاس زبان پیش دانشگاهی داشتم که خب از یه کلاس ۱۵۰ نفره فقط ۱۵ نفر داریم زبان پیش. اولین باری که وهرد سلف شدم تصور خیلی خرابی از سلف و غذاش داشتم ولی خب ناموسا از حق نگذریم هم سلف تمیز و با امکانات بود و هم غذاش خوشمزه و با کیفیت بود. ساعت ۱ تا ۳ بعد از ظهر آداب داشتیم که ناااااموسا کل کلاس خوااااااب بودم 

بعد از آداب دیگه واقعا یادم نمیاد چی شد از بس خسته بودم و خوابم میومد اهاااان یادم اومد با اون یکی نماینده (هر ورودی دوتا نماینده داره یکی خانوم یکی آقا) رفتیم کافی شاپ آقایون و شماره های دانشجوها رو توی لیست وارد کردیم و توی گوشی هامون سیو کردیم و گروه و کانال و این صوبتا 

این پروسه تا نزدیک ساعت ۷ شب طول کشید و سپس با مترو رفتم ایستگاه مطهری و منتظر ننه جان موندم که بیاد دنبالم و رفتیم خونه و روز اول دانشگاه به همین سختی تِمام رِف!!!!


آقا چهارتا تا خبر دارم

سه تاش خوب یکیش بد

اول بد رو میگم : با مامانم شدییییییدا زدیم به تیپ و تار هم قهررررر سگی هستم جواب هیچ خری توی خونه و فامیل نمیدم 

سه تا خوب دارم : اولیش اینه که تعداد دانش آموزام زیاد شده =) یکی اضافه شد خلاصه حقوق بیشتر

دومیش اینه که هنوز نیومدم کار تدریس بهم دادن =)) هر چند از کار مشاوره متنفررررم ولی عاشششق تدریسم اما خب واسه استارت تدریس باید قبلش توی کار مشاوره خودمو جا بندازم و خب همین اول کار تدریس بهم دادن و خب تدریس نسبت به مشاوره هم استرسش کمتره هم کارش سبکتره و هم پواش بیشتره ^___^ 

سومیش اینه که حقوق نماینده ها بیشتر شده =))) قراره که عضو شورای صنفی به تمام نماینده های علوم پایه (۱۰ نفر) بابت این اتفاق خوشحال کندده شیرینی کلللفت بده درحد پیتزا ناپل (شیرازیا میدونن چه جای بالا و گرونی هست)

تعطیلات تمام شد و من حتی یه کلمه هم درس نخوندم =(( خییییلی عذاب وجدان خفه کننده ای دارم دلم میخواد خودمو داااار بزنم فقط =// 


اول از هرچیز بگم که روانشناسی با اون سطح گلابی و آسونی امتحانش و حجم کم جزوه ش بازم میلی متری پاسیدم =/// با نمره 10.25 از 20 که خب واقعا جای خودکشی داره

بیوشیمی هم که از قرار معلوم اگه فاینال درست نخونم و مثه میدترم همه ش رو بذارم شب امتحان روی هم تلنبار بشه با احتمال قریب به یقین میوفتم و حتی اگه میلی متری هم پاس بشم معدلم میاد پایین و مشروطم (خصوصا منی که درسای عمومی و آسون و گلابیم گند میزنم) به همین دلیل تصمیم گرفتم توی تعطیلات ناشی از وضع داغون مملکت یکم برگردم به دوران کنکور و بکوووووب بشیم بخونم که درسام خیلی تلنبار شدن

درجریانید که کل این هفته بخاطر تظاهرات دانشگاه ها تعطیل شد؟ بعععععله اماحانات هم کنسل شدن. سه شنبه امتحان فیزیک پزشکی داشتیم درسی بسی سخت و غیر قابل فهم جوری که با کنسل شدنش به قدری کل ورودی مشعوف گردید که دانشجویان جامه از تن دریدند!!!! و البته امتحان شنبه ۱ آذر که زبان بود از الان جلو جلو کنسل شد ولی لامصب تعطیلی دانشگاه خیلی به مزاجمون خوش نیومد چون واقعا توی خونه زندانی شدیم (شیراز ۳۰ نفر کشته شدن) دانشگاه هم که تعطیل و از همه بدتر اینه که اینترنتمون قطعه و نصف بیشتر کارای دانشگاه و درس همه مختل شدن 

میخوام برنامه درسی واسه این تعطیلات نه چندان شیرین بلکه زهر مار شده بنویسم که حداقل یکم مفید باشم و تلخیش با درس خوندن خنثی بشه

بیوشیمی مبحث ویتامین ، غشای پلاسمایی ، پروتئین خون و همانند سازی DNA باید از روی جزوه + پاور استاد + ویس استاد خونده بشه و اگر تایم اضافه اومد مباحث میدترم که نرسیدم بخونم دوباره بخونم (درسته که دیگه فاینال ازش سوال نمیاد ولی بالاخره امتحان علوم پایه که باید بدیم) و کل بیوشیمی ترم ۱ باید ۳ بار مرور بشه

آناتومی فعلا باید بافت که قسمت اول سلول از روی جزوه + ویس + پاور + رفرنس جان کوییرا خونده بشه (رفرنس اضافه کردم چون حجمش فعلا کمه و باید تا فرصت دارم یه دستی به سر و روی رفرنسام که دارن خاک میخورن بکشم) اگه وقت اضافه اومد از مباحث گراس آناتومی با ترتیب اولویت از روی جزوه + ویس + پاور + اطلس نتر و اطلس گری + رفرنس اسنل بخونم

۱. دستگاه عضلاتی   ۲.قلب و عروق   ۳. جمجمه   ۴. مفاصل و مفاصل تنه    ۵. ستون فقرات    ۶. جناغ و دنده ها    ۷. ترمینولوژی 

و میرسیم به بخش جذاب دروس عملی که خب به لطف به دود نشستن مملکت کلاسای بافت عملی اولین جلسه تشکیل نشد و بوشیمی عملی جلسه پنجم تشکیل نشو در نتیجه برنامه مطالعه برای بافت عملی کنسل هست و بیو عملی چون فاینال (میدترم نداره) از آنچه در تقدیم میبینم به من نزدیکتر است باید هرچه سریعتر تمومش کنم و همین فردا شروعش میکنم و تمومش میکنم تا شرّش کنده بشه

و البتههههههههههه فیزیک پزشکی که بلای جان دانشجویان ترم ۱ پزشکیه =(((( درسته که میدترمش کنسل شد ولی خب بالاخره باید هم خونده بشه دیگه ‍♀️ فعلا میخوام مبحث رادیولوژی ، رادیوبیولوژی ، حفاظت و پزشکی هسته ای از روط از روی پاور + کتاب راه بخونم و حال و حوصله ویس و رفرنس و جزوه نواریون (علوم پزشکی شیراز میدونن نواریون چیه) ندارم

درسای عمومی هم عامووو وِلُم بُکُ (با لحجه غلییییظ شیرازی خونده بشه)


خودمم دیگه خسته شدم از تنبلی و درسای نخوندم

دیشب تا ۵ و نیم شب بیدار بودم و داشتم واسه میدترم زبان میخوندم

نه نه اشتباه نکنید من خرخونی نمیکردم ساعت ۱ و نیم نصف شب تازه یادم افتاد که عهههه فردا صب امت زبان دارم =|||

قرار بود ۷ و نیم پاشم برم زند که تا ۸ بانک باشم و کارای بانکیم تموم کنم ولی خب این نخوابیدنه گند زد توی همه برنامه ها و تا ۹ خواب بودم همونم بخاطر امتحان بیدار شدم وگرنه شیراز باشه منه تنبل و خواب آلود هم باشم شبش هم نخوابیده باشم =/// دیگه فک کنید اوضاع چقدر داغونه

امتحانه بد نشد بالاخره فقط نصفشو تونستم بخونم بقیش با اطلاعات عمومی خودم زدم و فقط نیم ساعت طول کشید (۸۰ تا سوال بود)

ساعت ۹ بدو بدو رفتم بانک شعبه دانشکده پزشکی و کارم متاسفانه تا ۱ طول کشید (۱ تربیت بدنی داشتم) بدو بدو رفتم دانشکده لباسای باشگاه و کفش کتونی از لاکر برداشتم و یه سر رفتم آموزش و پیش نویس برنامه ترم آینده گرفتم (پیش نویس رو فقط به نماینده ها میدن تا اونا تاییدش کنن) و بعد یادم افتاد من که اصن امروز نهار ندارم -__- صبحونه هم که نخورده بودم داشتم میرفتم تربیت بدنی فک کنید اوضاع داغون رو

تربیت بدنی ما دانشکده توانبخشی هست و با اتوبوس حدود نیم ساعت راهه =/// تا رسیدم سر کلاس تقریبا ۵۰ دقیقه از کلاس گذشته بود و استاد گفت اینجور فایده نداره باید فردا جبرانی بیای. باز خوبه که آدم با انصافیه و درکم میکنه توی اینجور مواقع وگرنه هیچکس حق عوض کردن گروه تربیت بدنی نداره و تااااازه واسم حضوری زده بود =)))) اصن خودم شرمندش شدم فردا حتما میرم ولی خب توی این رفت و برکشت از پزشکی به توانبخشی و از توانبخشی به پزشکی ۲ تا کرایه اتوبوس توی پاچم رفت -__- نمیخوام بگم آدم پول پرست یا خسیس یا گدایی هستم ولی خب کرایه ها بخاطر بنزین گرون شده من هم که روی حالت Ultra Money Saving !!!! هستم هزار تومن که هیچی صد تومن هم واسم صد تومنه (هیچوقت فکرشو نمیکردم یه روزی به این مرحله از بی پولی برسم -__-) از ساعت ۳ و نیم تا الان توی سیتینگ نشستم و فیزیک میخونم (اره جوووون عمم) تا ساعت ۵ فقط خواب بودم بس که سیتینگ محیطش خواب آوره

برم ادامه فیزیک بخونم که از ۳ تا حالا فقط ۳ صفحه خوندم =////////////////// حدود ۳۰۰ صحفه هست و سه شنبه هم امتحانه =((


ترم اول پزشکی و اولین تجربه ورود به بیمارستان نه به عنوان مریض بلکه به عنوان پزشک (جوجه پزشک)

بخش CCU بیمارستان شهید فقیهی (سعدی سابق) شیراز ساعت ۱۰ صبح درحال آماده شدن برای آنکال

اولین بیمار یک خانم مسن که وقتی از وی سنش را میپرسم میگوید که سواد ندارد و نمیداند که چند سالش است و از پزشکش (یعنی من) درخواست میکند که کیفش را بیاورم تا شناسنامه اش را برای بدست آوردن سنش از کیفش در آورد

سونوگرافی از قلب وی نشان دهنده ی برگشت خون به قلب وی می باشد

دارو های داده شده به وی ۹۰ درصد کنترل کننده ی قند و یا چربی خون می باشد و آزمایش خون نشان دهنده ی چربی و قند بالا می باشد

دلیل مراجعه ی وی به بیمارستان درد در قفسه سینه می باشد که از چند هفته شروع شده است و از ۳ روز پیش شدید شده است

سابقه ی بیماری و یا عمل جراحی : سابقه سکته قلبی و عمل بالن

وی در لحظه ای که پزشکش میخواهد او را ترک کند و به کیس بعدی برسد دست پزشک را میگیرد و به او میگوید: "خانم دکتر راستشو به من بگید. من زنده میمونم؟"


باورم نمیشه که سه ماه از سال به همین زودی گذشت

نمیخوام بگم بهم خوش گذشت اتفاقا خوب هم شد که گذشت =///

امروز اول دی ماه برای من مثه اول مهر هست و برای اولین بار حس دانشجو بودن رو دارم خودمم دلیلش رو نمیدونم ولی احتمالا بخاطر اینه که اولین روز بدون دغدغه رو توی دانشگاه داشتم

کلاس بافت عملی آخرین جلسه ش امروز بود و من هنوز هیچی از لام هایی که دیدیم سر در نمیارم =|| یه تایم خالی پیدا کنم برم منت کشی بلکه یبار دیگه همه لامای این چهار پنج جلسه رو بدن و بدون استرس ببینمشون البته قبلش هم تئوری هارو بخونم تا یکم حالیم باشه چی میبینم و مثه دفعات قبل شلغم نباشم !!!

خیلی از مسائلی که تا چند هفته پیش توی دانشگاه برام به شدت مهم و حیاتی بودن الان کمترین ارزش هم برام ندارن و این اتفاق هم منو از قید و بند دغدغه ها آزاد میکنه و هم اینکه احساس پوچی میکنم و طبعا افسردگی

الان فقط میخوام علوم پایه رو خوب بدم. (پاسی منظورم نیست همینجوری هم پاس هستم چون آسونه.) میخوام یه رتبه آبرومندانه داشته باشم و توی زندگیم حداقل یه تجربه رتبه دو رقمی شدن برام بمونه (کنکور که از دست رفت)


جنین لعنتی کثافت خر الاغ بوزینه بیشعور عوضی ************* 

هرچی فحشت بدم واست کمه خیلی ***** هستی

همه ازت مینالن

فیزیو هم که افتادم فقط خدا رو شکر که 0.8 واحد بیشتر نیست میتونم ترم بعد بردارم و خداروشکرتر که درسی مثه بیو با 1.9 واحد نیوفتادم و یا آناتومی با 2.2 واحد پاس کردنی ام وگرنه ترم بعد نمیشد بردارم بخاطر واحد زیاد

دعا کنید فقط دعا کنید جنین رو خوب بدم که حداقل آناتومیم ۱۶ بشه و مشروط نشم (بخاطر همینه که انقدر واسه جنین استرس دارم و سرمایه گذاری کردم وگرنه پاس شدن که پاس میکنم)


وبلاگم خاک گرفته گفتم پاشم بیام یکم فوتش کنم بلکه خاکاش بپره فقط مواظب باشید توی چشماتون نره

فووووووووووووووووووووووت

اخیش حالا خوب شد

عاقا ترم یک هم با خوبی های کم و بدی های بسیارش تموم شد

هم خوشحالم از اینکه این خاطره های سوت و کور و تاریک و زهرماری ترم یک دارن تموم میشن هم ناراحتم از اینکه نتونستم با دل خوش از ترم ۱ دانشگاه لذت ببرم و دیگه ترمکی تکرار نمیشه

امتحانا؟ هیعی چی بگم والا نصفه نیمه میخونم ناپلوئونی پاس میکنم فقط برام دعا کنید مشروط نشم چون لب مرزشم

امیدوارم ترم ۲ برام بهتر از ترم یک باشه هم توی دانشگاه هم توی خانواده خصوصا همسرم و هم شغل و پولم ( یه دانشجوی پزشکی نصف بیشتر عمرشو شغل نامربوط به رشته ش داره بخاطر دوران تحصیل طولانی)

بهترین اتفاقات این ترم در اولین درجه خاطره های فراموش ناشدنی با همسرم (البته اگه از اعصاب خوردیا و دعوا ها فاکتور بگیریم) و بعد از اون اتفاقات و ملاقات های کاری که زندگیمو عوض میکنن

بدتریناش هم اولین درجه سوء تفاهم و لج و لجبازی های ترم یکی با بچه ها و استعفا از نمایندگی و بعد از اون افت شدید تحصیلی و مشروطی از رگ گردن به من نزدیک تر است

بچه ها اگه سوال مشاوره ای و کنکوری دارید لطفا خصوصی کامنت نذارید بعد چجوری جوابتون بدم عاخه -___-


آقا ترم ۲ هم شروع شد و منم از ترمولکی دراومدم هووووورا =||||

درمورد روز اول ترم ۲ و رویش بهمن ۹۸ بعدا میام مفصلللل مینویسم این هفته کلا خیلی کارم زیاده یکم سرم خلوت تر شد بهتون قول میدم کامل میام میگم

الان فقط اومدم که بگم همه چی روبه راهه و خداروشکر برخلاف ترم ۱ که خیلی تلخ شروع شد و روزای اول دانشگاهو واسم زهر کرد ولی ترم ۲ شروعش خیییییلی شیرین و پر از اتفاقات خوب بود ایشالا که آخر ترم هم بیام بگم ترم ۲ خیلی خوش گذشت


سوال خیلیا خصوصا دانشجوهای پزشکی اینه که ما پارسال چجوری درس میخوندیم و خسته نمیشدیم؟ چطور میتونستیم به این راحتی گوشی رو کنار بذاریم و ۱۴ ساعت روزانه درس بخونیم بدون اینکه فرداش خسته باشیم؟ چرا الان نمیشه؟ واقعا موندیم

جوابش مشخصه

چون ما هدف داشتیم و بهش ایمان داشتیم

این باعث میشد که هیچوقت احساس خستگی نکنیم و به هرشکلی پا روی نفسمون میذاشتیم

ولی امسال؟ هدف چیه؟ میخوایم چکار کنیم؟ چه کار بزرگی قرار هست انجام بدیم؟ نتیجه درس خوندن ما چیه؟ فرق معدل ۱۲ و ۱۸ چیه؟ فرق رنک کلاس با شلغم کلاس چیه؟ هردو قراره پزشک بشن پس کنکوری درس خوندن واسه چیه؟

بی هدفی واقعا بد دردیه همینه که انقدر آمار افسردگی بین دانشجوها بالاست

واقعا هدف من چیه؟ یه عمر هدفمون این بود که دانشجوی پزشکی بشیم و هیچ هدف دیگه ای نداشتیم حالا هدفمون چیه؟ هیچ هیچ هیچ


یک ساعت نشستم این پست رو نوشتم بعد مامان یکی از دانش آموزا زنگ زد تا صحبتا تموم شد و برگشتم دیدم هرچی نوشتم به فنا رفته

ترم ۲ پزشکی شیراز اولین ترمی هست که بدن رو به صورت سیستماتیک بررسی میکنیم یعنی اینجور نیست که آناتومی و بافت و جنین فیزیولوژی واحد های جدا داشته باشن مثلا واحد قلب داریم که آناتومی + بافت + جنین + فیزیولوژی دستگاه قلب و عروق هست ولی عملیا مثه سیستم کلاسیکه (ما ریفرم هستیم) یعنی آناتومی و بافت عملی که جسد و مولاژ و اسلاید بافت هست واحد جدا داره و فیزیولوژی عملی واحد جدا که ترم دوم سیستم های قلب و عروق ، تنفس و غدد به علاوه بیوشیمی دیسیپلین که بخش متابولیسم بیوشیمی به علاوه بیوشیمی عملی. درس های عمومی هم ۲ درس معادل ۴ واحد از گروه معارف که شامل درس های اندیشه اسلامی و انقلاب اسلامی و درس اختیاری که البته اختیاری نیست اجباریه فقط از بین ۴ گزینه یک گزینه اختیاری انتخاب میکنیم که من کامپیوتر انتخاب کردم و البته تربیت بدنی ۲ و آداب ۲ و زبان عمومی ۱ (عکس کتاب ها ادامه مطلب) 

روز شنبه ۲۶ بهمن رسما از ترمکی دراومدم و وارد ترم ۲ شدم

برنامه شنبه ها اینجوری بود (قبل از قرنطینه) : ۸ تا ۱۰ آداب - ۱۰ تا ۱۲ قلب - ۱۲ تا ۱۳ ناهار - ۱۳ تا ۱۵ زبان - ۱۵ تا ۱۷ کامپیوتر (دانشکده پیراپزشکی)

ساعت تقریبا ۷ بیدار شدم و آماده شدم و مامانم رسوندتم دانشگاه (بدون آرایش!) 

اولین کلاس آداب بود که کارگاه پروپوزال نویسی داشتیم و تقریبا یک ساعت طول کشید و ۹ تموم شد یک ساعت تا شروع کلاس بعدی بیکار بودیم وسایلم رو از صندلی ته سالن برداشتم و گذاشتم روی ردیف اول و واسه کلاس قلب جا گرفتم (همون سالن تشکیل میشد) گوشیم و جا کارتیم برداشتم و رفتم کافی شاپ که درست روبروی سالن بود و یه شیر موز انبه سفارش دادم و نشستم تلگرامم چک کردم تا آماده شد و گرفتم و همونجا خوردم خوشمزه بود توش پودر یخ ریخته بودن مثه یخ در بهشت شده بود تموم که شد پاشدم رفتم طبقه ۸ بخش آناتومی و میخواستم واسه یکی از بچه ها با استاد صحبت کنم که اگه بشه یه گروه جدا بزارن برای کسانی که هنوز شیراز نرسیدن اخه اون موقع شمال برف اومده بود اتوبوس گیر خیلیا نیومده بود نمیشد غیبت کنن

ساعت ۵ دقیقه به ۱۰ رسیدم به سالن دانش که کلاس تشکیل میشد و ریکودر گوشیم روشن کردم و استاد اومد اولین جلسه ی قلب درمورد آناتومی توراسیک وال Thoracic wall یا دیواره قفسه سینه بود که خییییلی مبحث سنگینی بود استاد انقدر تند درس میداد که اصن انگار داره مرور جزئی میکنه حتی منم که پیشخوانی کرده بودم گیج میزدم با وجود فشردگی تا ساعت ۱۲ و ربع درس میداد معمولا کلاسا حداکثر یک ساعت و نیم یا نهایتا یک ساعت و ۴۵ دقیقه طول میکشید نه ۲ ساعت و ربع !!! تازه یکمیش هم موند واسه چند جلسه بعدش که با این استاد داریم

با مغزی داغ شده و پوکیده و اعصابی خط خطی رفتم سلف ناهار خوردم و نامزدم اومد دنبالم باهم رفتیم دروازه قرآن واااای که چقدر دلم براش تنگ شده بود انقدر اونجا کیفور شده بودیم که نیم ساعت از شروع کلاس زبان گذشت و من نفهمیدم خلاصه تا وقتی برگشتیم و رسیدم دانشکده کلاس زبان تموم شده بود =/// به همین راحتی اولین جلسه اولین غیبتم سوخت

با اعصابی خط خطی تر و ذهنی پر از فحش به خودم رفتم سالن مطالعه و تا ساعت تقریبا ۳ قلب خوندم و پاشدم رفتم دم دانشکده یه دوچرخه بیدود کرایه کردم و به سمت دانشکده پیرا رکاب زدم

علوم پزشکی شیراز و کلا دانشگاه شیراز مثه بقیه شهرا نیست که همه دانشکده ها یه جا باشن همشون توی سطح شهر به این بزرگی پخش هستن ینی خدا نکنه که یه کلاسیت دانشکده ی دیگری تشکیل بشه

ناموسا شیب زیاد داشت خسته شدم و مسیرش هم واسه دوچرخه سواری خیلی خطرناکه هر دفعه این مسبرو با دوچرخه میرم حداقل ۷ بار نزدیکه که تصادف کنم رسیدم دانشکده پیراپزشکی دوچرخه رو قفل کردم و رفتم سر کلاس تقریبا ساعت ۳:۴۵ بود کلاس قرار بود ۴ تشکیل بشه توی برنامه همینو زدن ولی گویا که تصمیم گرفته بودن زودتر شروع کنن و به من نگفتن خدا رو شکر چیز خاصی هم درس نمیداد که بخوام از دست بدم ساعت ۴ کلاس تموم شد. زیباست نه؟ اون ساعتی که قرار بود شروع بشه تموم شد. رکاب ن دوباره همون مسیر پر خطر رو برگشتم پزشکی و سالن مطالعه نشستم خر زدم تا ۱۱ و بابام اومد دنبالم و تا ۱ گرفتم خوابیدم

اینم از یک روز تیپیکال دانشجویی من!!!!


راستش این وبلاگو افتتاح کرده بودم که روزانه هامو بنویسم نمیدونم چیشد که ترم ۱ همش با ناله پر شد =/// تصمیم دارم ترم ۲ رو هر روز اپدیت کنم البته قرنطینه که همه روزا رو تکراری کرده پس برمیگردیم همون هفته اول ترم ۲

دوستانی که پزشکی شیراز قبول میشن روز اول و دوم شروع دانشگاه سر کلاس نمیرن و این ۲ روز یه حالت جشن داره به تنها چیزی که شباهت نداره جشنه =/// ولی خب یه سری برنامه هایی مثه آشنایی با محیط دانشکده مسابقه هیجان انگیز ملاقات با استاد مشاور و برنامه های دیگه که برگزار کننده ش هم خود دانشجو ها (سال بالایی ها) هستن و خود دانشگاه نقش چندانی نداره و ورودیای مهر و بهمن هر کدوم واسه خودشون جدا دارن جزییاتش رو توی پست های قبلی در قالب خاطره گذاشتم و خب گفتم برگزارکننده ش دانشجوهای سال بالاتر هیتن و البته واسه ورودی بهمن ۹۸ من هم نقش داشتم به عنوان کادر آزمایشگاه در مسابقه که روز دوم برگزار میشد

روز یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۸ برنامه من : ۸ تا ۱۰ اندیشه اسلامی ۱  _  ۱۰ تا ۱۲ بیوشیمی دیسیپلین  _ ۱۲ تا ۱۳ ناهار  _  ۱۳ تا ۱۵ بافت عملی  _  ۱۵ تا ۱۷ آناتومی عملی

طبق معمول ساعت ۷ بیدار شدم و هول هولکی بدون حتی یک نگاه در آینه با آماده شدم و مامانم رسوندتم دانشگاه. ساعت ۸ اندیشه داشتیم که یه جورایی شبیه درس دینی دبیرستان و ۹۰ درصد مطالبش همونه فقط یکم بیشتر مبحثو باز میکنن و استاد ما دخترا حجت الاسلام **** بود خدایی آدم خوش اخلاقی بود نمیدونم توی نمره دادن و امتحان گرفتن هم اینجوریه یا فقط واسه تظاهر و عوض کردن افکار ما نسبت به جماعت اینقدر مهربون بود خلاصه که اول کار حضور غیاب کرد و توضیحات مربوط به نمره و امتحان و بودجه بندیا داد و شروع به درس دادن که کرد من قشششششنگ سرمو گذاشتم روی دسته صندلی و راااحت خوابیدم و وقتی استاد گفت خسته نباشید بیدار شدم ساعتو نگاه کردم ۹ و ربع بود طبق معمول سریییع وسایل و کیفمو ورداشتم گذاشتم  ردیف اول چون کلاس اندیشه پسرا جدا یه سالن دیگه بود و کلاس بعدی که بیوشیمی بود سالن اندیشه که ما دخترا بودیم تشکیل میشد منم وسایلم سریع تا پسرا نیومدن گذاشتم

رفتم کافی شاپ یه آش سفارش دادم و همون موقع متوجه شدم اااای دل غافل گوشیم و جا کارتیم یادم رفته سریع برگشتم سالن اندیشه گوشی و جا کارتیم برداشتم همون موقع یکی از دخترا اومد یه گوشی داد گفتش این ماله فلانیه هر وقت دیدیش بهش بده منم ور داشتم گذاشتم جیب شلوارم لامصب روی ویبره بود مدااااام پشت سر هم زنگ میخورد منو هم میلرزوند =/// هی میخواستم جواب بدم ولی منصرف میشدم ساید صاحبش راضی نباشه اصن نفهمیدم چجور آشمو خوردم خلاصه آشم که تموم شد پاشدم رفتم کتابخونه دوتا کتاب امانت داشتم میخواستم تمدید کنم و یه کتاب دیگه هم ورداشتم و این گوشیه هم همچنان ویبره میرفت بعد از کتابخونه رفتم گروه فیزیولوژی با استاد فیزیولوژی قلب کار داشتم که متاسفانه نبودش بعد رفتم دم سالن خرد که کنار اندیشه بود واسه مسابقه رویش کارم داشتن و یه سری توضیحات درمورد کاری که باید انجام میدادن بهم دادن و همونجا نشستم درمورد بیماری که باید نقش بازی میکردم سرچ کردم بیماریم سنگ کیسه صفرا بود علائمش درد قسمت بالای شکم راست که دردش به بازوی راست کشیده میشد و اسهال و استفراغ و یرقان هم میتونه همراهش باشه

خلاصه تا ساعت یک ربع به ۱۰ مشغول سرچ بودم و بعد رفتم سالن اندیشه ریکوردر گوشیم روشن کردن تا استاد اومد. درس بیوشیمی اون روز در مورد بیوانرژیک یا انرژی حیاتی بود که بیشتر ترمودینامیک بود ۳۰ درصدش تکراری و شیمی سوم دبیرستان خونده بودیم فقط یه سری نکات که مربوط به بیوشیمی میشد اضافه کردن که روی هم میشد مقدمه متابولیسم و واکنش های توی بدن مثه تنفس سلولی که جلسات بعدش توی بیوشیمی دیسیپلین میخوندیم. کلاس تا ۱۲ طول کشید و انصافا باید اعتراف کنم با اینکه کلاس ۸ صبح نبود و ردیف جلو نشسته بودم ولی بازم انقدر افتضاح درس میداد که وسطش هی چرت میزدم.

ساعت ۱۲ رفتم سلف نهار خوردم و بدو بدو رفتم واسه مسابقه رویش که ۱۳ شروع میشد. اون روز ما کلاس بافت عملی مون شروع نشده بود بجاش باید میرفتم رویش. مکان استقرار من و دونفر دیگه که بیماری هامون سنگ کیسه صفرا بود آزمایشگاه باکتری بود. دوستان ورودی جدید ترمولک بهمن ۹۸ به همراه گاید های گرامیشون که اونا هم سال بالایی بودن گروه گروه به آزمایشگاه های مختلف سر میزدن و هر آزمایشگاه یک ایستگاه بود و افراد مستقر (مثه من) نقش بیمار بازی میکردن و ترمکا به همراه گایدشون باید شرح حال میگرفتن و بیماریو حدس میزدن هر ایستگاه ۱۵ دقیقه وقت داشت و بعد میرفتن آزمابشگاه بعدی و گروه بعدی تشریف میاوردن. 

از شانس بد من گروه باکتری لج کرده بود و آزمایشگاهو در اختیارمون نمیذاشت خلاصه انقدر دم آزمایشگاه نشستیم و برگزار کننده مسابقه اومد انقدر باهاشون سر و کله زد تا بالاخره راضی شدن و ۱ و نیم ما رفتیم داخل مستقر شدیم و روپوش پوشیدیم و مشغول تمرین شدیم. گروه ها یکی یکی اومدن و بیماریو حدس زدن و گروه آخر تقریبا ساعت ۳ رفتن. داخل گروه واتساپ پیام دادن که تمام افراد رویش طبقه همکف جمع بشن واسه عکس دسته جمعی. من همون موقع کلاس آناتومی عملی داشتم و اینم بگم قانون کلاس عملی اینه که حتی یک دقیقه تاخیر داشته باشی غیبت میخوری و باید درسو حذف کنی. منم از طرفی دلم نمیخواست عکس دسته جمعیو از دست بدم از طرف دیگه کلاسم شروع شده بود. خلاصه تصمیم گرفتم برم واسه عکس ولی روپوشم درنیاوردم که دیگه واسه کلاس عملی نخوام دوباره بپوشم. لامصبا انقدر دیر جمع شدن و واسه نوشتن جواب مسابقه معطل کردن تا شد ساعت ۳ و ربع. یه عکس همگانی با بهمنا و یه عکس جدا خود کادر رویش گرفتن و منم بخاطر روپوشم توی عکس تنها موجود سفید پوش شدم. عاقا تا عکسا رو گرفتن ، شد ۳:۲۰ منم بدو بدو رفتم دم آسانسوره اونم لامصب هی فس فس میکرد نمیومد منم آاااخرین طبقه یعنی ۸ باید میرفتم هیچ جوره نای بالا رفتن از ۸ طبقه پله نداشتم هرچند ریاد مجبور شدم. آسانسوره هم همه طبقه ها وایمیساد منم تا رسیدم آزمابشگاه مولاژ ساعت ۳ و نیم بود =//// نیم ساعت تاخیر. خداروشکر که حضور غیاب نکردن ولی لکچرو از دست دادم منم سریع پریدم تبلتمو از کیفم دراوردم جزوه آناتومی ترم یکیمو باز کردم چون لکچرش از ترم ۱ بود. خوبه دیگه تکنولوژی خبر مرگش اینهمه وقتمونو تلف میکنه یبار هم که شده منو نجات داد. توی فاصله بین پایان لکچر و کوییز که با مولاژ باید تمرین کنیم من نشستم جزوه رو مرور کردم. کوییزش آسون بود کلی لامصب یه سوالش دوتا جواب داشت منم بین دوتاش شک داشتم شانسی یکیو نوشتم و متاسفانه غلط از آب دراومد =((( نیم نمره داشت و کوییزو از ۲ نمره ۱.۵ شدم. انقدرررر زورم گرفت بلد بودم و غلط نوشتم اعصابم به هم ریخته بود. وسایلم جمع کردم رفتم از دانشکده بیرون و سوار مترو شدم و رفتم خونه خالم. قرار بود شبش بریم سینما. ساعت ۴ و نیم رسیدم ایستگاه احسان که دور هم بود و توی مترو خوابم برده بود. تقریبا ۲۰ دقیقه بین ایستگاه و خونه خالم پیاده روی کردم و رفتم بالا. نشستیم پای PS4 با پسر خالم GTA V بازی کردیم تا شوهر خالم اومد و سوار شدیم رفتیم خلیج فارس. دور بود یکم بیرون شهر بود تا رسیدیم به سبنما نصف فیلمه پخش شده بود. فیلم مطرب بود بنظرم بد نبود ولی زیاد نپسندیدم. اونجا خالم بهمون شام کتلت و نوشابا داد بعدم رفتیم توی شهربازیش یکم بازی کردیم تا ساعت ۱۰ و نیم برگشتیم شیراز و بابام اومد دم خونه خالم دنبالم و رفتیم خونه و تا ۱ کارامو کردم و خوابیدم. عذاب وجدان داشتم که اون روز هیچی درس نخوندم.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها